به گزارش خبرنگار مهر، به همت گروه عرفان مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) با همکاری دبیرخانه کرسیهای نظریه پردازی، نقد و مناظره کرسی ترویجی بررسی نقش سکولاریزم و اومانیسم در شکل گیری ایدئالیسم استعلایی کانت با سخنرانی حجت الاسلام احمد سعیدی روز گذشته ۳ اردیبهشت ماه در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) برگزار شد.
در ادامه متن مکتوب مقاله ارائه شده حجت الاسلام سعیدی را با هم میخوانیم:
بررسی نقش پیشفرضها و اصول موضوعه در تولید علم اسلامی و غیر اسلامی با تأکید بر نقش سکولاریسم و اومانیسم در شکلگیری فلسفه کانت
مقدمه
یکی از گامهای اولیه برای تولید علم اسلامی، نقادی علوم غیر اسلامی موجود است. نقد علوم موجود میتواند از جهات مختلفی صورت گیرد: از نظر غایت، از نظر روش، ازنظر وجود پیشفرضها و اصول موضوعه و… شناسایی پیشفرضها و اصول موضوعه نادرست و جایگزین کردن آنها با مبانی صحیح و اسلامی میتواند گامی مؤثر در تولید علم اسلامی باشد. در بحث حاضر نقش پیشفرضها را در تولید علوم غیر اسلامی با تمرکز بر مبانی فلسفه کانت بررسی کردهایم.
بحث اول: نقش اصول موضوعه در علوم و نیاز به نقادی این اصول موضوعه برای تولید علوم اسلامی
از یکسو، مبانی فلسفیِ پذیرفتهشده توسط نظریهپردازان خودآگاه یا ناخودآگاه تأثیرهای بنیادین در شکلگیری و تکّون علوم دارند و از سوی دیگر، بسیاری از نظریات موجود در علوم غیر اسلامی در بستر مبانی فلسفی غرب و تحت تأثیر آنها شکلگرفتهاند. از اینرو، یکی از مراحل ضروری برای نقد این علوم و تولید علوم انسانی اسلامی و بومی، نقد و بررسی مبانی فلسفی علوم مزبور است. یعنی برای تولید علم اسلامی، شناسایی و حذف مبانی غیر اسلامی نادرست علوم و جایگزینی مبانی مزبور با مبانی صحیح و اسلامی ضروری مینماید. مقام معظم رهبر (مدظلهالعالی) میفرمایند: «پایه و مبنای علوم انسانیای که امروز در غرب مطرح است، …بر مبنای یک معرفت ضد دینی و غیردینی و نامعتبر از نظر کسانی است که به معرفت والا و توحیدی اسلامی رسیده باشند.»
«ما علوم انسانیمان بر مبادی و مبانی متعارض با مبانی قرآنی و اسلامی بناشده است. علوم انسانی غرب مبتنی بر جهانبینی دیگری است؛ مبتنی بر فهم دیگری از عالم آفرینش است و غالباً مبتنی بر نگاه مادی است.»
علامه مصباح نیز میفرماید: «نقد یک نظریه گاهی نقدی درونی است به این معنا که نقص نظریة مفروض ناشی از به کار گرفتن ناقص روشها، استفاده از مقدمات غیرقابلاعتماد، یا مغالطه درنتیجه گیری از استدلالهای علمی پدید آمده باشد. گاهی نقدها… روش مورداستفاده در یک نظریه را به چالش میکشند. گاهی نیز نکته اصلی در نقد از این هم عمیقتر است و نقد را به نقدی بیرونی تبدیل میکند بهنحویکه پیشفرضها، مبانی و اصول موضوعه یک نظریه به نکته کانونی انتقادها تبدیل میشود.»
«هر علمی برای تحقیق در موضوعات مربوط به خود نیازمند یک سری اصول موضوعه، اصول متعارفه، یا پیشفرضهایی است که آنها را بهعنوان اصل مسلم از دیگر شاخههای دانش وام میگیرد. … درصورتیکه این پیشفرضها در جای خود بهدرستی اثبات نشده باشند یا صرفاً بهعنوان شوند، ضمانتی برای صحت نخواهند داشت.» فرض «حدسهایی اثبات نشده برای تبیین برخی پدیدهها یکی از اشکالات کلی بر علومی که امروزه به نام علوم غربی نامیده میشوند این است که بر یک سلسله اصول موضوعهای مبتنی هستند که یا در جای مناسب خودشان اثبات نشدهاند، و یا حتی ابطالشدهاند، ولی همچنان بهعنوان مبنای اثبات و تبیین مسائل علمی مورد استناد دانشمندان قرار میگیرند. بسیاری از… نظریات علمی… بر اصول متافیزیکی نادرستی مبتنیاند.»
«بخشی از علوم انسانی موجود صریحاً بر اصول موضوعهای مبتنی هستند که از فلسفههای مادیگرا و غیر اسلامی به عاریت گرفتهشدهاند.»
بحث دوم: نقش سکولاریسم و اومانیسم در شکلگیری فلسفه کانت
کانت متأثر از اوضاع فرهنگی حاکم بر اروپا در قرن هجدهم، بهشدت معتقد به سکولاریسم و اومانیسم است. گسترش روح سکولاریسم و اومانیسم و علمزدگی از آثار جریانی معروف به نهضت روشنگری بود. آقای فولادوند از مترجمان آثار کانت معتقد است که تفکیک حساب دنیا از آخرت، یا، بهاصطلاح، چهره این جهانی بخشیدن به امور(secularization) از خصیصههای فکری اروپا و آلمان در زمان کانت بوده است و کانت در این زمینه تحت تأثیر پیروان انسانگرایی کلاسیک نظیر لسینگ و هردر بوده است که اهمیت عامل انسانی و عقل آدمی را در تاریخ وجهه نظر ساخته بودند.
مایکل رولف نیز بر این باور است که نهضت روشنگری اطمینان و خوشبینیای گسترده درباره قدرت عقل انسان برای ضبط و تحت تأثیر پیشرفتهای علم نیوتنی و یکی از تأثیرات این اعتماد نوظهور به عقل این بود که دیگر مهار طبیعت و اصلاح زندگی انسان ایجاد کرد نیازی به مراجع دینی و سیاسی نیست.
رولف مینویسد: «کانت همین تعهد روشنگری به حاکمیت عقل را در نقد اول چنین بیان میکند: زمانه ما زمانه نقد است که همهچیز باید تسلیم آن شود. دین… و قانون… نمیتوانند طالب احترام خالصانهای باشند که عقل تنها نثار چیزی میکند که توانسته است در برابر آزمون آزاد و آشکار آن استوار بماند.»
به زبان ساده، کانت مدعی است که در زمان او، عقل فقط به تجربه احترام میگذارد نه به دین و قانون و امثال آنها، البته رولف تذکر میدهد که روشنگری سودای نشاندن مرجعیت عقل فردی انسانی بهجای مراجع سنتی را در سر میپروراند ولی در پی براندازی باورهای اخلاقی و دینی سنتی نبود. باوجوداین، منبع الهام اصلی روشنگری فیزیک جدید بود… و… علم مدرن، … راه را برای تضعیف باورهای اخلاقی و دینی سنتی هموار کرد.
خلاصه اینکه کانت بهشدت تحت تأثیر نهضت روشنگری بوده است ولی نکته جالب اینجاست که نقش کانت در ترویج آموزههای این نهضت، برجستهتر از دیگر متفکران عصر روشنگری است. جناب استاد حداد عادل نیز مینویسد: برخی» کانت را پدر سکولاریسم نامیدهاند». به اعتقاد این فلاسفه فلسفه کانت، چه نظری و چه عملی، تکیهگاه عموم متفکران سکولار غربی است.»
آقای فولادوند نیز در جملاتی تحسینآمیز نسبت به رویکرد سکولار کانت مینویسد: «شاید هیچکس بهقدر کانت در متزلزل ساختن بنیادهای ماورا طبیعی و فوق بشری طرز فکر قدیم مؤثر نبود. او علم را از قید موهومات مابعدالطبیعی رهانید و اندیشه بشر را بالوپر داد تا در فضای بیکران پژوهش علمی به پرواز درآید] و [با جسارتی بیمانند فرمان آزادی فکر انسان را در نقد عقل محض صادر کرد.»
آقای فولادوند در مورد اومانیسم در عصر کانت و اندیشه کانت نیز مینویسد: «چهارمین ویژگی انسانگرایی کلاسیک در آلمان، احترام و بلکه پرستش انسان و انسانیت است یعنی هم آدمی بالانفراد و هم تصور کلی بشریت. …شخصیت و فردیت آدمی از هر چیز برتر دانسته میشد....بنیاد فلسفه اخلاق کانت را همین احترام به فردیت تشکیل میدهد. کانت معتقد بود کسی آزاد است که در ارادت و خواستها از قوانین درونی خود پیروی میکند. آدمی غایت بالذات است.»
مایکل رولف مینویسد: «ایده بنیادی «فلسفه نقدی» کانت …خود آئینی انسان است.»
چند نمونه از تأثیر سکولاریسم و اومانیسم در آرای اختصاصی کانت
اگر آرای فلسفی کانت را با آرای متفکران قبل از او مقایسه نمائیم، بهوضوح، نقش سکولاریسم و اومانیسم و ایدئالیسم و علمزدگی و برخی دیگر از اصول حاکم بر ذهن او را در آرای اختصاصی او ملاحظه میکنیم. به طور کلی اگر اصول حاکم بر ذهن و تفکر یک فیلسوف را بشناسیم و با آرای فلسفی موجود در زمان او نیز آشنا باشیم، اولاً ابتکارات آن فیلسوف ثانیاً خطوط کلی فلسفی او را بهتر درک میکنیم و ثالثاً میتوانیم با علم به خطوط کلی فلسفه او، جزئیات فلسفه او را در سایه آن ابتکارات و آن اصول کلی، بهتر درمییابیم. بلکه به اعتقاد ما اگر بتوانیم اصول تفکر یک فیلسوف را پیش از غرق شدن در جزئیات فلسفه او دریابیم، میتوانیم پیش از مطالعه جزئیات فلسفه او، بسیاری از آموزههای موردنظر او را حدس بزنیم، مثلاً اگر بدانیم که یک فیلسوف مسلمان معتقد به حجیت ظواهر نقلی در مباحث اعتقادی و فلسفی بوده و از هیچ تلاشی برای تثبیت این ظواهر در فلسفه خود دریغ نمیکرده، و قاطعانه از ظنون) نقلی (دفاع میکرده، بدون مطالعه تفصیلی آثار او میتوانیم حدس قوی بزنیم که او قائل به حدوث عالم بوده و تمام تلاش خود را برای نفی دیدگاه سایر حکمای مسلمان در این زمینه کرده است. همینطور میتوان پیشبینی کرد که فیلسوف مزبور، در بحثهای ضرورت علی، استحاله ترجیح بلا مرجح، دوام فیض، حدوث عالم، خلقت نفس پیش از بدن، معاد جسمانی، تجرد نفس و… در صف متکلمان و اصولیها و اخباریها و در مقابل دیدگاه شایع میان فلاسفه قرار میگیرد.
بههرحال برخی اصول حاکم بر ذهن و روان کانت که بهشدت در ابتکارات و نوآوریهای او اثر داشتهاند، عبارتند از: سکولاریسم، ایدئالیسم، اومانیسم، علمزدگی، اصالت فیزیک و…. کانت با اعتقاد به این اصول موضوعه، سراغ مابعدالطبیعه سنتی میرود و هر چیزی را که در این فلسفهها هست بر محور این سه اصل جرحوتعدیل میکند. بهعبارت دیگر، کانت اصول مزبور را تحت تأثیر همعصران خود میپذیرد و تلاش میکند فلسفه را متناسب با آنها بازنویسی کرده و در چارچوب اصول مزبور، مشکلات مابعدالطبیعه سنتی را حل و از حقانیت علوم تجربی و ریاضی دفاع کند.
کانت به هر آنچه فلاسفه و علوم تجربی و ریاضی مدعی بودند و هر آنچه در زندگی مردم عادی در قرن هجدهم در جریان بود، رنگ سکولاریسم، ایدئالیسم، اومانیسم، سوبژکتیویسم، و … زد و فلسفه استعلایی را مبتنی بر چند فرض اساسی به وجود آورد. بخشی از ابتکارات کانت به تلاش برای اعمال اصول مزبور در آرای علمی و فلسفی موجود در قرن هجدهم برمیگردد و بخشی نیز مربوط به جزئیات شگفتانگیزی میشود که او بر اساس این اصول ارائه کرد. او در بخش نظری فلسفهاش:
*با یک نگاه سکولار، موجودات مجرد، اعم از خداوند و عقول) و نفوس جوهری مجرد (را کنار گذاشت و تقریباً هیچ نقشی برای این موجودات در علم و عالَمی که میشناسیم، در نظر نگرفت. بهعبارتدیگر، کانت یک نوع ماتریالیسم محدود را در بخش نظری فلسفه استعلایی ترویج کرد؛
*با نگاه ایدئالیستی فرض کرد که دنیای مادی و محسوس، فقط در ذهن انسان است؛ و:
*با نگاه اومانیستی ادعا کرد که منشأ عالَم طبیعت (و علم، خود انسان و ساختارهای ذهنی او هستند. بهاصطلاح او با دیدگاه اومانیستی خود، نوعی خودآیینی را مطرح کرد.
بهعبارتدیگر، کانت در بخش نظری فلسفه نقدی ادعا کرد که:
* (سکولاریسم) ما فقط از مادیات و محسوسات خبرداریم و اتفاقاً در مباحث علمی فقط مادیات و محسوسات برای ما مهم هستند و در بخش نظر و علوم نظری، هیچ کاری با مجردات نداریم؛
*ایدئالیسم (موجودات مادی و محسوسات در ذهن انسان هستند و اگر وجودی خارج از ذهن انسان داشته باشند، در مباحث علمی برای ما اهمیت ندارند؛
* (اومانیسم) طبیعت و موجودات مادی ذهنی آن، بخشی ناشناختنی دارند که اثر نومن ناشناختنی بر ذهن است (ماده اولی) و بخشی شناختنی دارند) صورت (که خالق و آفریدگار آن خود انسان است.
بنابراین خالق طبیعتی که میشناسیم) به لحاظ صورت (خود انسان است. بهعبارتدیگر، ناظم طبیعت، خود انسان است نه یک خدای بیرون از وجود انسان. بهاینترتیب، کانت با اصول مزبور و چند اصل دیگر که از زمانه خود به ارث برده، این طرح کلی را در مابعدالطبیعه ریخت و تلاش کرد و در مدت یک ده سکوت خود، برای آن جزئیات درست کرد. شاید ذکر پارهای از جزئیاتی که کانت از مابعدالطبیعه سنتی یا فلاسفه قبل از خود گرفته و رنگ اصول مزبور را به آنها زده و فلسفهای ابتکاری و البته فرضی و غیرواقعی به نام فلسفه استعلایی یا مابعدالطبیعه طبیعت عرضه کرده، خالی از لطف نباشد:
تقسیم موجودات با مادی و مجرد
تقسیم موجودات به مادی و مجرد در فلسفه کانت، چهره سکولار، ایدئالیستی، و اومانیستی به خود گرفت
و بهصورت زیر درآمد:
مطابق با سکولاریسم، واقعیات مجرد و معنوی) قسمت مجرد و معنویِ تقسیم مزبور (کاملاً از علم و فلسفه نظری و تحلیلهای علمی و فلسفی کنار گذاشته شدند؛ بهاینترتیب، کانت در بخش نظری فلسفه خود، نوعی ماتریالیسم را پذیرفت، هرچند دیدگاههای او با انواع معروف ماتریالیسم اختلافاتی نیز دارد. درواقع،
او:
۲. در بخش نظری فلسفه خود:
۳. مانند ماتریالیستها، فقط واقعیات مادی و محسوس را میپذیرد؛
۴. برخلاف ماتریالیستها، ماده مزبور را ساخته ذهن انسان و وابسته به قوای ادراکی انسان میداند؛
۵. در بخش عملی فلسفه خود، برخلاف ماتریالیستها، تقریباً همه مجرداتی را که در ادیان و فلسفههای الهی پذیرفتهشدهاند، میپذیرد.
۶. بر اساس ایدئالیسم، تقسیم واقعیات خارج از انسان به مادی و مجرد در مابعدالطبیعه سنتی، در مابعدالطبیعه طبیعت تبدیل شد به تقسیم واقعیات به واقعیات مادیِ درون ذهنی و واقعیاتِ بیرون از ذهن انسان؛ به عبارت دیگر، تقسیم واقعیات به مادی و مجرد تبدیل شد به تقسیم واقعیات به آنچه در ذهن است (مادی، محسوس / زمانی مکانی) است و آنچه در ذهن نیست) (غیر زمانی و مکانی / غیرممتد / غیرجسمانی ) است.
۷. بر اساس اومانیسم، واقعیات مادی و محسوس) قسمت مادی و محسوس تقسیم مزبور (و همینطور نظم و نظام موجود بین آنها، مخلوق ذهن انسان تلقی شدند.
۲. عملگرایی در امور دنیوی و امور اخروی در تفکر کانت و فلاسفه قبل از او واکنش کانت به تشکیکهای هیوم، حاکی از یک تفاوت اساسی بین فلسفه کانت با سایر مکاتب فلسفی، به
ویژه مکاتب فلسفی عقلگراست. عقلگرایان غالباً چندان اهمیت و اعتباری برای علوم حسی و تجربی انسان قائل نبوده و نیستند. دغدغه اصلی ایشان، اموری است که برای زندگی انسان نقش حیاتی و اساسی دارند، مسائلی نظیر خداوند، جهان، جاودانگی نفس، اختیار انسان. احتمالاً به اعتقاد ایشان در مسائل مربوط به عالم در همه تجربه حتی اگر علم یقینی هم نداشته باشیم، مشکلی پیش نمیآید. اگر انسان شک داشته باشد که در یکی از کرات آسمانی آب در نود درجه یا جای دنیا و در همه زمانها آب در صد درجه به جوش میآید زندگی او مختل نمیشود. در این قبیل امور کماهمیت، نوعی عملگرایی محدود میتواند، به جوش میآید کارساز باشد. بلکه حتی اگر فیزیک و شیمی نیز مانند ریاضیات یقینی باشند، بازهم ازنظر فلاسفه و ازنظر انسانهای عادی، دانستن فیزیک و ندانستن شیمی، یک نقص اخلاقی به شمار نمیرود.
بهعبارتدیگر، از نظر انسانها، انسان آرمانی (ایدئال) و خوشبخت و سعادتمند، انسانی نیست که هم فیزیک بداند و هم شیمی و هم زیستشناسی. یک انسان میتواند ازنظر اخلاقی کامل باشد اما ازنظر علمی برخی از فرمولهای شیمی را نداند. مسلماً چنین انسانی به خاطر ندانستن برخی امور علمی، هیچ احساس نقصی ازنظر اخلاقی نخواهد داشت. اما نمیتوآنهمین سخنان را درباره اعتقاد به مبدأ) خداوند) و معاد) جاودانگی (و اختیار و… گفت. شک و یقین در وجود مبدأ و معاد، تأثیر زیادی در شخصیت و رفتار انسان دارند.
اما کانت دقیقاً برعکس سایر فلاسفه رفتار کرد. او عقل نظری را خدمتکار علوم تجربی) و ریاضیات (کرد و آنچه را خود اذعان داشت که مهمترین پرسشهای زندگی هستند، به عقل عملی سپرد و در محدوده عملگرایی قرارداد، یعنی او پیشنهاد کرد در مسائل مربوط به خالق و آخرت و اختیار انسان، بهجای آنکه تفکر کنیم، صرفاً اعمال خود را بهگونهای تنظیم میکنیم که گویی خدایی هست، گویی آخرتی هست، گویی انسان اختیار دارد. کانت مدعی شد، فیلسوف بهجای آنکه با عقل خود از مبدأ محسوسات و تجارب خود آغاز کند و فراتر رود باید از تجارب خود آغاز کند و با مهندسی معکوس به تجزیهوتحلیل تجارب و کشف پیشنیازهای آنها بپردازد. بهاینترتیب، انسان موردنظر کانت، بهجای اینکه با علم و عقل نظری، از جهان به جهانآفرین ترقی کند و از دنیا به آخرت پی برد، به تجزیهوتحلیل خودِ جهان میپردازد و به دنیا آنهم دنیایی که در درون خودساخته است، بسنده میکند. آیا سکولاریزم غیرازاین است؟
۳. منشأ تصورات در تفکر ایدئالیستی بارکلی و کانت
ازنظر بارکلی مجردات علت تصوراتی هستند که ما میپنداریم مستقل از ما و در بیرون روح ما موجودند. حال اگر مؤلفههایی از سکولاریسم، ماتریالیسم و اومانیسم را به افکار بارکلی اضافه کنیم، نتیجه حاصلشده تقریباً همان ایدئالیسم استعلایی کانت یا بسیار نزدیک به آن میشود. یعنی اگر وجود خداوند و مجردات را مانند سکولارها از تحلیلهای علمی کنار بگذاریم، یا مانند ماتریالیستها، بهطورکلی انکار کنیم، سپس با گرایش اومانیستی، خودِ انسان را علت تصورات و نظم تصورات معرفی کنیم، ایدئالیسم بارکلی تقریباً به ایدئالیسم کانت تبدیل میشود.
۴. ضامن ثبات و عینیت اشیا در تفکر ایدئالیستی بارکلی و کانت
یکی از شباهتهای جالبتوجه در افکار بارکلی و کانت بحث عینی (ابژکتیویتی (است. هم بارکلی هم کانت وجود اشیای مادی را ایدئال یا تصور میدانند. اما کسی که شیء مادی را یک تصور میداند، باید ملتزم به این باشد که بهعنوانمثال، وقتی من به میز کار خود فکر نمیکنم، آن میز موجود نباشد، زیرا به اعتقاد او، میز یک عین تصوری در درون من است و موجودیت آن متکی به ادراک من میباشد. این بدان معناست که اشیا هیچگونه ثباتی ندارند و سخن گفتن از اینکه مثلاً من خانه نبودم و به خانه هم نمیاندیشیدم ولی میز من در خانه بود نارواست. بارکلی در چارچوب فلسفه ایدئالیستی خود، راهحلی برای ثبات اشیا پیدا کرد که به اعتقاد ما، کاملاً شبیه راهحلی است که بعدها کانت در ایدئالیسم استعلایی خود و متناسب با مؤلفههای آن «من» که ساخته روح «من» ارائه نمود. حاصل راهحل بارکلی این است که برخلاف خیالبافیهای شخصی وابستهاند، اشیای جهان عبارتند از تصوراتی که ارواح عالیه یا روح اعلی «من» هستند و کاملاً به بودونبود نیستند، یعنی حتی من (خداوند) در روحهای انسانها درست میکنند و ازاینرو، وابسته به روح شخصی.
وی مینویسد: «من» هستند منتها در روح شخص دیگری غیر از» من «اگر روح من هم نباشد، خانه و میز می گویم میزی که رویش مینویسم وجود دارد، یعنی آن را میبینم و لمسش میکنم؛ و اگر از اتاق مطالعهام بیرون باشم میگویم که میز وجود دارد و مرادم این است که اگر در اتاق مطالعهام بودم میتوانستم ادراکش کنم، یا آنکه روح دیگری درواقع ادراکش میکند. بر این اساس حتی اگر هیچیک از ارواح، مشغول ادراک شیء خاصی مانند الف نباشند، بازهم ممکن است،
الف باقی باشد، به دلیل اینکه الف در روح اعلی (خداوند (موجود است. دیوید هاملین دیدگاه بارکلی را چنین توضیح میدهد: آنچه ما بهطور متعارف شیء قلمداد میکنیم درواقع، خوشه یا بستهای از تصورات است که در ذهن روحی وجود دارد. اشیا حتی زمانی که ادراکشان نمیکنیم از نوعی ثبات برخوردارند؛ زیرا خداوند در همه حال ادراکشان میکند. درواقع ضامن نظم تصورات ما این امر است که تصورات خداوند صاحب نظم خاصی است حال خود را جای کانت بگذارید. او نیز اشیای مادی را صرفاً تصورات و ایدههایی در ذهن انسان میداند.
ماکس آپل درباره ایدئالیسم کانت مینویسد: «تمامی عالم تجربه و ازجمله مکانِ نامتناهی و تمامی خیل ستارگان درون ذهن استعلایی مایند «ولی کانت که پدر سکولاریسم شمرده میشود و به معنای واقعی کلمه اومانیست است و مانند پورتاگوراس، انسان را معیار و مقیاس همهچیز میداند، نمیخواهد مانند دکارت و بارکلی، خداوند را در تحلیلهای فلسفه نظری خود وارد کند. بنابراین او نقشی را که بارکلی به خدا میدهد، به ساختارهای ذهنی انسان در مرتبه فاهمه میدهد.
ادعای کانت این است که: اشیایی که من میشناسم همگی در درون من هستند؛ بهعبارتدیگر، اشیایی که من میشناسم، همان تصورات من هستند؛ تصورات من توسط ذهنِ خود من) با کمکی ناشناخته از عامل یا عوامل بیرونی (ساختهشدهاند؛ نکته: در دستگاه فکری بارکلی خالق انکار نمیشود بلکه خالقِ عالم ماده، به خالقِ تصور عالم ماده در ذهن انسان تنزل میکند، درحالیکه در دیدگاه کانت، هم عالم ماده و هم بهنوعی خالق آن در محدوده عقل نظری انکار میشوند (یا مشکوک معرفی میگردند.) در تصور کانت، ذهن انسان با همکاری امری ناشناختنی، خالقِ تصورات انسان معرفی میشود.
۳. ذهن من دو نوع تصورسازی میکند و تصورهای ساخت خود را دو جور در قالب گزاره ارائه میکند:
۳.۱. نوع اول: ذهن من برخی تصورات ساخته من را بهصورت گزارههایی که وابسته به شخص من؛ هستند ارائه میدهد و مثلاً میگوید:» من میز را زردرنگ میبینم».
3.2 .نوع دوم: ذهن من بخشی دیگر از تصورات ساخته من را بهصورت گزارههایی که گویی وابسته به من نیستند و هر انسان دیگری نیز جای من بود حکمی مانند حکم من صادر میکرد ارائه میکند و مثلاً: گویی میز و زردرنگ بودن آن و همچنین علم گزارهای درباره میز زرد،» میز زردرنگ است» میگوید: رنگ، اموری مستقل از من شخصی هستند، بهطوریکه من باشم یا نباشم آنها هستند.
۴. کانت، تصورات نوع دوم ساختهشده توسط ذهن منِ شخصی را اشیای واقعی (رئالِ استعلایی یا ایدئالِ استعلایی (مینامد و نام گزارههای حاکی از آنها را درعینحال که ساخته ذهن من شخصی هستند، علوم عینی) ابژکتیو (یعنی علوم مستقل از ذهن من شخصی میگذارد.
بهاینترتیب، کانت از راهحل ایدئالیستی بارکلی کمک میگیرد و در فضای ایدئالیسم و سوبژکتیویسم بهوسیله مفاهیم محض فاهمه یک «عینیت ذهنی و آبجکتیویتی سابجکتیو «تصویر میکند.
۵. عینیت ذهنی موردنظر کانت، که بعدها در فلسفه هگل برجستهتر شد، از جهاتی شبیه دیدگاه بارکلی است:
5.1 . هم کانت و هم بارکلی، یک شیء خارجی، مانند میز، را یک تصور میدانند و وجود خارج از ذهن آن شیء (میز مثلاً (را نادیده میگیرند؛
5.2 . هر دوی آنها برای اینکه یک شیء را امری ثابت و واقعی جلوه دهند، آن را غیروابسته به من شخصی معرفی میکنند.
۶. تفاوت دیدگاههای این دو فیلسوف در این است که بارکلی واقعاً به موجوداتی غیر از من قائل است که در نبود من شخصی، ضامن وجود میز و سایر تصورات هستند، ولی کانت موجوداتی را فرض میکند که خود آنها نیز تصوری و فرضی و قائم به من شخصی هستند. کانت فرض میکند که اگر انسانهای دیگری بودند، آنها نیز مانند من، میز و تصورات من را تصور میکردند. بهعبارتدیگر، در تفکر کانت، همهچیز وابسته به من شخصی است و انسانهای دیگر نیز تصوراتی در من شخصی هستند. کانت مینویسد: «اگر من سوژه اندیشنده را حذف کنم، کل جهان جسمانی باید از بین برود؛ زیرا جهان ماده چیزی نیست مگر نمود در حساسیت سوژه ما و حالتی از بازنمایی آن.»
ماکس آپل در کتاب «شرحی بر تمهیدات کانت» مینویسد: این «من» و «ما» یعنی چه؟ کانت… میگوید که اگر من فاعل اندیشنده را حذف کنم، تمام عالم اجسام حذف خواهد شد! آیا بر این اساس هر فردی از افراد انسان بهنوعی عالم را ایجاد و امحا میکند؟» پاسخی که وی در چارچوب فلسفه کانت به این پرسش میدهد، شبیه نکتهای است که در اینجا مطرح کردیم.
نظر شما